بسمالله الرحمن الرحیم
معنویت توحیدی و انبیایی که یک نمونه از آن را در عرفان امام میبینیم، آرامش دنیوی میآورد، آرامش نقد دنیوی هم برای اهل آن میآورد اما هدف آن آرامش در دنیا نیست بلکه هدف سلوک الی الله است و نظر آن به ابدیت و آخرت است اما در دنیا هم و در عالم طبیعت هم اثر خود را میگذارد. لذا با اینکه معنویت امام یک معنویت دنیاگرا و سکولار نیست و این شاخصههایی که گفتیم در آن رعایت شده همانطور که میدانید در بدترین و سختترین شرایطی که هر آدم معمولی دچار اضطراب میشود، امام اضطراب نداشته است. این جمله که میگفت والله من تا به حال نترسیدم خیلی حرف عجیبی است ولی میتواند واقعیت داشته باشد و در مورد او و کسانی امثال او که این مسیر را طی میکنند واقعیت داشته است. میگفت والله من تا به حالا نترسیدهام. میگفت وقتی که آمدند تا من را برای تبعید ببرند آن افسر شهربانی که در کنار من در ماشین نشسته بود و من را میبرد یک لحظه مسیر را به طرف دریاچهی نمک کج کرد که من فکر کردم میخواهند من را در آنجا بکشند. امام میگوید من آنجا آرام بودم ولی دیدم این افسر شهربانی که من را بازداشت کرده مضطرب است و مثلاً پاهایش میلرزد. به او گفتم آقا جان چیزی نیست، آرام باش. نترس. پس آرامش دنیوی هم میآید. وقتی که انقلاب پیروز شد و ایشان داشت از تبعید بر میگشت و در هواپیما بود، خبرنگار خارجی از او پرسید الان چه احساسی دارید؟ امام یک دستی به ریش خود کشید و گفت هیچ! این جواب خیلی عجیب بود. این وقتها که طرف پیروز شده و پیروزمندانه بر میگردد و رژیم شکست خورده و ملت میلیون میلیون در خیابانها اسم او را فریاد میزنند میتواند خیلی چیزها بگوید. حداقل این است که بگوید ما خیلی خوشحال هستیم که به اهداف خود رسیدهایم. ولی گفت هیچ! من هیچ احساسی ندارم. که بعضیها گفتند این چه آدم بیاحساسی است. این فوق احساس بود. برای اینکه میگفت من برای پیروزی نجنگیدهام یا پیروزی و شکست برای من فرقی نمیکند بلکه من وظیفهی خودم را انجام دادهام و بقیه با خداست. آرامش این است. وقتی بچهها لانهی جاسوسی را اشغال کردند و ارتش آمریکا ناوگان خود را از آن طرف دنیا به سمت ایران حرکت داد، در دنیا مرسوم بود و هنوز هم هست که وقتی میگویند ناوگان آمریکا یا انگلیس حرکت کرد، هنوز موتور را روشن نکردهاند، این طرف دنیا رژیمها سقوط میکنند و دولتها عوض میشوند. همهی ناوگانهای اینها با هم حرکت کردند که بیایند و امام در صحبت خود گفت آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. اصلاً وقتی این حرف را زد همه آرام شدند. چون او آرام بود. صدام حمله کرد و جنگ را شروع کرد و همه گفتند جنگ شد و از بین رفتیم. گفتند محاصرهی اقتصادی و تحریم شدیم. امام گفت تحریم اقتصادی به نفع ماست و باعث میشود اینقدر به خارج اتکا نداشته باشیم و بلکه خودباوری داشته باشیم و خودمان مشکلات را حل کنیم و پیشرفت حقیقی شروع بشود. چون با وابستگی و واردات و ترجمه نمیتوان پیشرفت حقیقی کرد و همیشه وابسته و مصرفکننده و واردکننده و ترجمهکننده میمانیم. گفتند جنگ شروع شد. امام گفت یک دیوانهای یک سنگی زده و شیشهای را شکسته است. تمام میشود و مسئله حل میشود و چیزی نیست. این آرامش از کجا میآمد؟ از آن بالاتر موقع مرگ ایشان را ببینید که چقدر آرام بود. وصیتنامهی ایشان را ببینید. عبارتی در وصیتنامهی ایشان هست که میگوید با قلبی آرام و دلی شاد میروم. مگر هر کسی میتواند این تعابیر را به کار ببرد. میگوید با قلبی آرام از حضور شما مرخص میشوم. من وظیفهی خودم را انجام دادهام و حالا میروم. عرفان الهی این است که در دنیا یک حرف ضد عقل و یک حرف ضد اخلاق و یک کار ضد شرع از ایشان نمیبینید. پس آرامش دنیوی هم هست. آرامش در دنیا حقیقتاً این است حالا آخرت به کنار باشد. این هم یک نکته برای تشخیص این دو عرفانها و معنویتها است. معنویت توحیدی غیر از اینکه آرامش و صلاح و فلاح و رستگاری اخروی را میآورد، آرامش نقد دنیوی را هم میآورد. منتها آرامش توأم با عقل و عدل و اخلاق است که بر خلاف آن عرفانهای قلابی است. معنویتی که هم با شرک سازگار باشد، مثل دینیهای هندی و سرخپوستی که اغلب معنویتهای توأم با شرک است، معنویتی که هم با شرکت سازگار باشد، معنویتی که با بتپرستی توأم باشد، معنویتی که با ظلم و ستمهای اجتماعی کنار بیاید، معنویتی که با اباههگری، لذتطلبی و راحتطلبی در دنیا قابل جمع باشد و بلکه تکنیک راحتطلبی را آموزش بدهد قطعاً از مفهوم الهی از معنویت و سعادت و با عرفان انبیا تفاوت و بلکه تضادهای اساسی دارد. همینطور یک سری معنویتهایی تحت عنوان معنویتهای مدرن از غرب آمده، معنویتهای لیبرال پروتستان و لیبرال مسیحی که اینها اصلاً معنویت نیست. به نام تجربهی دینی و تجربهی باطنی است که همهی اینها را به یک تجربهی شخصی روانشناختی و احساسات شخصی درونی ارجاع میدهد که نه به لحاظ معرفت حجیت دارد و نه هیچ نوع مصونیت از خطا در آن هست. چون نه مبنای عقلی دارد و نه مبنای وحیانی دارد. صرفاً احساسات شخصی درونی توست و هر کسی هم یک احساسی دارد. احساس هر کسی هم برای خودش ممکن است محترم و لذتبخش باشد. ما معنی این احترام را هم درست نفهمیدیم که یعنی چه؟ معنویتی که با شکاکیت سازگار است و با دنیامحوری و سکولاریزم و اصالت دنیا سازگار باشد حقیقتاً معنویت نیست. برای اینکه حقیقت عرفان با شکاکیت و با مذهب اصالت دنیا یعنی سکولاریزم جمع نمیشود. این هم انواعی از عرفانهای به اصطلاح مدرنی است که در غرب آن را با یک سری حرفهای بودیزم و عرفانهای سرخپوستی مخلوط میکنند. یعنی یک تلفیقی از معنویت لیبرال پروتستان، شکاکیت و سکولاریزم آنها با عرفانهای هندی شرکآمیز و عرفانهای سرخپوستی است. یعنی «دن خوان» و «اشو» و «ویت کنشتاین» و «شولایر ماخر» با هم مخلوط میشوند و یک چنین عرفانهایی از درون آن بیرون میآید که نسبت آن نه با عقل، نه با وحی، نه با شرع، نه با اخلاق، نه با مسئولیت اجتماعی و عدالت روشن نیست بلکه تخلف آن از این مفاهیم روشن است. یک شاخص دیگر که علامتی برای ردیابی این دو نوع معنویت است که در زندگی خودمان هم میبینید این است که در معنویت اسلامی و دینی و انبیایی اصالت با دعوت به خداست. اما در معنویتهای انحرافی، پشت پردهی عرفان و عرفان دعوت به خود است. مرید بازی است. این هم یک علامت است. هر جا میبینید یک نفر به اسم قطب و مراد و استاد عرفان در داخل مطرح میشود که توجه شما نهایتاً بعد از خواندن آن بحثها و درسها و مطالب بیشتر نشده و بلکه توجه شما به آن فرد بیشتر شده یک علامت عرفانهای انحرافی است. امام هیچ جا در صحبتهای خود دعوت به خود نکرد. همه جا دعوت به خدا میکرد. همیشه میگفت ما هیچ کاره هستیم. انقلاب به این عظمت پیروز شده بود و میگفت این انقلاب خمینی نیست، این انقلاب برای من نیست و من کارهای نیستم. انقلاب پیروز میشد و میگفت خدا انقلاب را پیروز کرد. حالا الان سوم خرداد و سالگرد آزادسازی خرمشهر هم هست. خرمشهر که آزاد شد امام همان روز اول صحبت کردند و این عنوان را آوردند که «خرمشهر را خدا آزاد کرد.» این خیلی جالب است. خرمشهر را خدا آزاد کرد. شما یک جا نمیبینی امام مرید بازی و جمع مرید کرده باشد و به این دعوت کند که به دنبال من بیایید. کاملاً بر خلاف این بوده است. جزو سلوک او در نجف و قم این هست. بروید و بخوانید. در خاطراتی که از ایشان نقل کردهاند حتی اجازه نمیداد در کوچه و خیابان که به راه میافتد یک عدهای به عنوان مرید پشت سر ایشان راه بیفتند. این مرسوم است. هم در بعضی از علما و هم در بعضی از مردم این مرسوم است. کسی هم سوء نیتی ندارد. بالاخره یک عالم و یک بزرگ و یک آدم معنوی که به راه میافتد یک عده هم در کوچه و خیابان به دنبال او راه میافتند. امام به شدت با این قضیه مخالف بود. در خاطرات خود نوشته که مثلاً در نجف به جایی میرود و ما پشت سر ایشان به راه میافتیم و امام برمیگشت و میگفت شما میخواهید به کجا بروید؟ هر جایی که میخواهید بروید. امام میگفت شما بفرمایید و جلوتر بروید. از جمله خواندم یکی از آقایان میگفت که امام یک وقتی میخواست به عیادت علامهی امینی در نجف برود. میگوید رفت و ما و یک عده از طلبهها و فضلا هم گفتیم میخواهیم بیاییم و به دنبال امام به راه افتادیم. بعد امام گفتند شما میخواهید کجا بروید؟ گفتیم میخواهیم به عیادت آقای امینی برویم. گفتند پس اگر میخواهید بروید شما الان بروید و بنده یک وقت دیگری میروم. یا یکی از آقایان میگوید یک وقتی امام به حرم امیرالمؤمنین علی(ع) آمد و ما دیدیم این زوار همه جمع هستند و شلوغ است و امام نمیتواند جلو برود. ما شروع کردیم تا جلوی امام راه را باز کنیم. به مردم میگفتیم کنار بروید، آقا تشریف آوردند. میگوید امام از عقب دو بار روی شانهی من زد و گفت آقا مزاحم مردم نشوید. به اینها چه کار دارید؟ باز من گفتم نهخیر. با خودم گفتم آقا خودشان نمیفهمند. البته این تعبیر را من میگویم. چون بعضیها هستند که مرید هستند. خود مراد میگوید این کار را نکن ولی او میگوید نه آقا، شما متوجه نیستید و من بهتر میفهمم. میگویند دست یک عالمی از شیشهی ماشین بیرون بود و یک نفر آویزان شده بود و دست ایشان را میبوسید. به او گفتند دست آقا شکست. گفت بشکند ولی من باید دست آقا را ببوسم. خلاصه میگوید امام روی شانهی من میزد و میگفت مزاحم مردم نشوید. چرا باید مردم کنار بروند تا من جلو بروم؟ خود این کار ضد عرفان است. میگوید امام دو بار این کار را کرد و من محل نگذاشتم و گفتم آقا کنار بروید. یک مرتبه بین مردم یک راهی را باز کردم و برگشتم و دیدم امام نیست. امام راه خود را کج کرده بود و لای جمعیت رفته بود و گفته بود تو برای خودت راه را باز کن. عرفان امام و عرفان الهی اینطور است. حساسیت این عرفان نسبت به حقوق و حرمت مردم اینطور است. میگوید مراسم ختم یکی از آقایان در نجف بود و امام به مسجد رفته بود. رفته بود و دیده بود یک عالمه از کفشهای مردم دم درب مسجد است. میگوید امام همانجا ایستاد و داخل مسجد نرفت. گفتیم برای چه؟ گفت برای اینکه اگر من بخواهم داخل بروم باید پای خود را روی کفشهای مردم بگذارم و کفشهای آنها کثیف و خراب میشود. برای یک عمل مستحب، باید چند عمل حرام انجام بدهم. در همین حدی که پایش را روی کفشهای مردم بگذارد و آنها را کثیف کند حاضر نشده بود. این عرفان است. عرفان قلابی میگوید همهی مردم به فدای من، همه نوکر من و همه مرید من هستند. من آقا هستم و شما مرید هستید. عرفان الهی درست بر عکس این است. عرفان الهی میگوید من عبد خدا هستم و شما را هم به سمت خدا هدایت میکنم. میگوید به سمت خدا بروید و نمیگوید به سمت من بیایید. این هم یک شاخص مهم است که بتوانیم قطبهای قلابی و استادهای اخلاق دروغی و عارفنماهای کلاهبردار را از عارف حقیقی تشخیص بدهیم که باز این را در سلوک امام میبینید. در معنویت اسلامی هر کس و هر چیز دیگری جز خدا مانع و حاجب در راه خدا و برای سلوک است. چه دعوت به خود و نفس باشد و چه دعوت به شیطان باشد. پیامبران و اولیای خدا مردم را فانی در حق میخواستند. آنها را مطیع حق میخواستند و مردم را مطیع خود نمیدانستند. اگر هم یک جایی پیامبر(ص) میگوید «اطیعونی...»، در واقع به مفهوم اطیع الله است. چون میگوید من چیزی نمیگویم جز آن چیزی که خدا میگوید. اطاعت رسول، اطاعت امام، اطاعت اهل بیت اصالتاً و استقلالاً اطاعت از آنها نیست بلکه اطاعت از خداست و الا اگر دعوت به اطاعت از خودشان میکردند قاعدتاً اطاعت از آنها با اطاعت از خدا زاویه پیدا میکرد. پس این هم یک نکته است. علمای ربانی نمیخواهند «ارباباً من دون الله...» باشند. همانطور که انبیا نمیخواستند و «ارباباً من دون الله...» نبودند و نمیخواستند به جای اینکه واسطهی فیض بشوند و مردم را به سوی خدا ببرند بین خلق و خدا فاصله و حاجب بشوند. یک معلم الهی واسطهی فیض میشود و مردم را به سمت خدا میبرد و یک معلم قلابی اخلاق و عرفان فاصله میشود و واسطه نمیشود. حاجب و مانع میشود. او آینه است که خدا را نشان میدهد و این یک فلز کدری است که خودش را نشان میدهد. این هم یک تفاوت است. بعضی وقتها یک کسی را میبینید که به عنوان یک عارف صدای خود را نازک میکند و سرش را کج میگیرد و گردنش را خم میگیرد و جلوی شما کم میخورد، زود فریب نخورید. بسا کسانی که واقعاً حاضر هستند از شکم و شهوت خود بگذرند اما از جاهطلبی خود نگذرند. یعنی حاضر است گشنگی و تشنگی بکشد و فقر را تحمل بکند برای اینکه تبدیل به مراد بشود و یک عدهای مرید او بشوند. نباید فریب اینها را خورد. امام در صحبتهای خود میگفت دلبستگی به معنی دنیازدگی است. حتی دلبستگی اگر به یک تسبیح باشد. ایشان میگفت اگر یک زاهدی باشد که در دنیا هیچ چیزی ندارد و فقط یک تسبیح دارد ولی به همین تسبیح دل بسته، زاهد نیست. اما اگر یک کسی است که از راه حلال ملک و خانه و باغ هم پیدا کرده و حق محرومین را هم میدهد و به همین ملک و باغ و خانه دل نبسته، زاهد است. چون زهد به معنی وارستگی و نخواستن است. به معنی نداشتن نیست. البته کسی که نخواهد به دنبال سه، چهار برابر آن هم نمیرود. مثلاً کسی بگوید زهد به معنی نخواستن است و در عوض برود هر چه میتواند جمع بکند و بگوید ما داریم ولی نمیخواهیم. اگر نمیخواهی چرا اینقدر به دنبال آن میروی؟ یک حد متعادل در حد زندگی شرافتمندانه و متعادل و متوسط حق همهی ماست. همهی ما برای داشتن یک خانه و شغل آبرومند و امکانات رفاهی حق داریم. حتی در روایت میگوید امکان تفریح و لذت حلال حق شرعی همهی ماست و هیچ منافاتی با عرفان ندارد. منتها نباید زیادهطلبی کرد. پس این هم یک نکته شد که باز آن را در سلوک امام میبینید. پس عرفان انبیا و عرفان اصیل دعوت به آگاهی و ایمان و اخلاص و عمل صالح است و عرفان قلابی فقط دعوت به مرید و مرادی و تسلیم مطلق در برابر آدمهای معمولی است گرچه توأم با تخلف از عدل الهی و عقل است. یک شاخص دیگر نسبت عرفان با خرافه است که به شکل دیگری میتوان گفت نسبت آن با عقل و وحی است. ولی من به طور خاص اسم آن را میآورم. ببینید هر عرفانی که بر خرافهبافیهای به اصطلاح عرفانی، تناقضگوییهای صریح، تضاد گفتن صریح علیه بدیهیات عقلی، مبتنی باشد یک عرفان قلابی است. ما مفاهیم فراعقلی داریم اما آنها هم بنیاد عقلی دارند و ضد عقل نیستند. بله، مفاهیم فراعقل وجود دارد اما هیچ مفهوم ضد عقل و مادون عقل نمیتواند عرفانی باشد. عرفان الهی و اسلامی مفاهیم ماوای عقلی دارند اما آن هم بنیاد عقلی دارد و با عقل و با بدیهیات و قطعیات عقل تضاد ندارد. مثلاً بر اساس تناقض بنا نمیشود. دروغ آرامش نمیآورد. باطل، کار حق را نمیکند. خرافه کار حقیقت را نمیکند. این هم یک نکتهی دیگری است که عرفانهایی که تعطیل مطلق عقل را میخواهند و سخنان صریحاً ضد عقل میگویند، عرفان قلابی هستند. همانطور که عرض کردیم عرفانهای صریحاً ضد اخلاق و دعوتهای صریحاً ضد فطرت و ضد وجدان دارند یا عرفانهایی که منجر به اعمال ظالمانه و غلط مثل قتل نفس و خودکشی و تحقیر دیگران میشوند عرفانهای قلابی هستند. شما اگر یک کسی را دیدید که عارف است ولی مردم را تحقیر میکند بدانید که او عارف نیست. همینطور اگر دیدید کسی صریحاً ضد عقل که حجت خداست حرف میزند بدانید که عارف نیست. البته عرض کردم که مفاهیم ماورای عقل را با مفاهیم ضد عقل اشتباه نگیرید. مفاهیم ماورای عقل وجود دارند منتها مبنای عقلانی دارند. این هم یک نکته است که هر جا که عقل که حجت خداست تعطیل یا حذف بشود یا خرافهسازی باب میشود و یا شکاکیت باب میشود یا هر دوی اینها اتفاق میافتد. یعنی یک عده خرافی میشوند و یک عده شکاک میشوند و کم کم ملحد میشوند و اصل را انکار میکنند. اگر مرز بین معنویت و متافیزیک الهی، عقلی، دینی با خرافه روشن نشود، یک عدهای به اسم معنویت گرفتار خرافات میشوند و یک عدهای هم به نام نفی خرافات حقایق ماورای عقل و متافیزیک را انکار میکنند. چون فکر میکنند همهی اینها خرافه است. این هم یک نکته است که باز باید به آن دقت کرد و دانست که ادعاهای صریحاً ضد عقل، اغواگری، خودنمایی، کلاهبرداریهای معنوی نباشد. معنویتهایی که بنیانهای فکری آن خرافه است و مثل تناسخ و بتپرستی و از این قبیل است آرامش نمیآورد و در عرفان اسلامی، عرفان نظری را به وجود آوردند. عرفان نظری به معنی گره زدن عرفان و معنویت با استدلال است. یعنی باید به یک شکلی پای استدلال را در عرصهی عرفان و معنویت باز کرد. این عرفان نظری میشود. اصلاً عرفان نظری به همین دلیل در جهان اسلام جدی گرفته شد. البته من نمیخواهم بگویم که همه روی تمام نظریههایی که در عرفان نظری مطرح شده توافق دارند. نه، اختلاف نظر است و بعضی از نظریهها و نظریهپردازان مورد سوال هستند و آن بحث دیگری است ولی اصل این که یک چیزی به نام عرفان نظری باشد از این باب بود که احساس ضرورت شد که باید این عرفان برای پرهیز از خرافه یک پیوندی با استدلال و عقلانیت داشته باشد و لذا عرفان نظری یک چیزی بین عرفان یا سلوک عملی با فلسفه است. نه فلسفهی محض است و نه عرفان عملی است. اینها را به همدیگر نزدیک کرده است. یک شاخص دیگری هم هست که خیلی مهم است و آن استفاده از مواد مخدر طبیعی یا مصنوعی در بعضی از عرفانها است. این هم یکی از شاخصهای شناخت عرفانهای انحرافی است. به این خیلی دقت کنید. سکر و مستی و مواد توهمزا چه از نوع قدمایی و هشیش باشد و چه از انواع جدید آن باشد، به اسم عرفان و خلسهی معنوی و آرامش به مردم قالب کنند. این هم یکی از چیزهایی است که در حلقههای انحرافی عرفانی و معنوی، هم از نوع قدمایی و جریانهای افراطی صوفیانه و هم از جریانهای امروزی وجود دارد. شما در عرفان سرخپوستی کاملاً این مسائل را میبینید. استفاده از مواد مخدر طبیعی و مصنوعی را در بعضی از شبه عرفانهای غربی به اصطلاح مدرن میبینید. در عرفان هندی نوع دیگری از آن وجود دارد. همینطور استفاده از موسیقی و افراط در آن به اسم عرفان و معنویت یک شاخص است. یک بحث داریم که حلال و حرام بودن موسیقی است و الان اصلاً بحث ما این نیست. بله، بخشهایی از موسیقی قطعاً حلال هستند و بخشهایی از آن قطعاً حرام هستند و بخشهایی هم متشابه و مشتبه هستند که آنهایی که اهل احتیاط هستند اصالت احتیاط جاری میکنند و آنهایی که اهل برائت هستند اینجا حکم دیگری میدهند. اصلاً بحث من بر سر حلال و حرام بودن موسیقی نیست. اما یک عدهای هستند که میگویند از طریق موسیقی به عرفان میرسیم. یعنی گره زدن عرفان به موسیقی غلط است. یعنی ما هیچ دلیل عقلی و وحیانی به نفع این نوع عرفان نداریم. موسیقی حلال یک آثاری در آرامش اعصاب و ایجاد بعضی احساسات دارد و موسیقیهای حرام هم موسیقیهایی هستند که احساسات کثیف و ضد عقل و ضد وجدان و گاهی ضد اخلاق را در انسان بیدار میکنند. موسیقیهای حلال آن موسیقیهایی هستند که احساسات حیوانی را در انسان تحریک نکنند. مثلاً عواطف را رقیق بکنند، احساس حماسه در انسان ایجاد بکنند. اینها یک بحث است. عرفان ربطی به اینها ندارد. من الان اینها را به مخاطب مسلمان عرض میکنم. اگر موسیقی به عرفان ربط داشت اینطور نبود که ما حتی یک آیه و یک حدیث از پیامبر(ص) و اولیای دین در این رابطه نداشته باشیم. اینها در درجهی اول معلم اخلاق و عرفان برای ما هستند. حتی یک آیه و حدیث وجود ندارد که برای عارف شدن توصیه به استفاده از موسیقی کرده باشند. اینکه انواعی از موسیقی حلال است بحث دیگری است. بله، حلال است. انواع حرام دارد، انواع حلال دارد، انواع متشابه هم دارد. اما ما هیچ جایی نداریم که با عرفان رابطه داشته باشد. بحث این است که اگر موسیقی دخالتی در معنویت و رشد عرفانی داشت، عرفان به آن مفهومی که انبیا برای آن آمدند، اگر دخالت و تأثیر داشت و کمک میکرد قطعاً لازم بود پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) و قرآن و اولیای دین سفارش کنند. چون اینها آمدهاند تا ما را به خدا برسانند و معلم عرفان هستند. هیچ جا چنین چیزی نگفتهاند. پس این هم یک نکته است. عرفانهای انحرافی یا به مواد توهمزا و مخدر و سکریات آلوده میشوند که کم کم شما میبینید انواع مخدر طبیعی و مصنوعی و حتی شراب و موسیقیهای افراطی را توصیه میکنند. اینها عرفان نیست. مستی جسمانی را با مستی روحی نباید عوضی گرفت. بله، دعوت به سکر و مستی و بیخودی به این مستی با شراب ربطی ندارد. در حلقههای عرفانهای قلابی و انحرافی شراب جسمانی را به اسم شراب روحانی قالب میکنند و سکر جسمانی را با سکر روحانی مخلوط میکنند. کار شراب جسمانی تخدیر و فلجسازی عقل و شعور و احساس است و اینها به اسم آرامش در عرفان قالب میشود و این کارها جزو شگردهای این جریانهاست. ما هیچ توصیهای نداریم که برای تقرب به خدا و عرفان و سلوک به موسیقی متوسل شوید. نگویید اینها مسائل مدرن است. نهخیر، اینها در زمان همهی پیامبرها بوده است. در زمان پیامبر اکرم(ص) بوده و قبل از آن هم بوده است. زمان همهی پیامبرها هم موسیقی بوده و هم مواد سکرآور و تخدیرکنندهی طبیعی بوده است. هیچ جا نگفتهاند برای اینکه عارف بشوید باید این کارها را بکنید. باید به این نکته توجه داشت که آرامش اعصاب و تکنیک کنترل اعصاب غیر از عرفان است. خیلی از این نکات سوال شده و خیلیها گرفتار همین مسائل هستند. یک فرق دیگر هم سوء استفاده از قدرتهای ماورای طبیعی و مهارتهای نفسانی و روحانی در جهت منافع دنیوی است. یا سوء استفاده از مقامات معنوی پیش خلائق علیه دیگران و یا وسیله کردن دین و عرفان برای دنیای خود و یا حتی برای آسیب زدن جسمانی و روحانی به دیگران است. یک محور دیگر هم هست که من توضیح نمیدهم و فقط سرفصلهای آن را عرض میکنم. محور دیگر این است که عرفان در خدمت استعمار و توجیه ظلم و بیطرفی و بیتفاوتی باشد یا در مبارزه با آنها باشد؟ کشورهای غربی و مخصوصاً انگلیسیها در فرقهسازیهای به اصطلاح معنوی و عرفانی در دنیا و از جمله در جهان اسلام و حتی در جهان غیر اسلام تخصص داشتند. عرفانهای منهای تقوا و منهای جهاد و عرفانسازی قلابی را میگویم. متخصص در فرقهسازی و فرهنگ درویشی در آسیا و آفریقا هستند. درویشی هم از نوع دنیا به ما مربوط نیست و دنیا را برای اهل آن بگذار. این دنیا را برای اهل آن بگذار یک معنای درست دارد که آن یعنی اهل دنیاطلبی نباش و وارسته و زاهد باش. این درست است. اما دنیا را برای اهل آن بگذار به این معنا که بگذار حکومت قیصر در دست قیصر باشد و کار هر کسی به خودش مربوط است درست نیست. این دنیا را برای اهل آن بگذار یعنی اجازه بده اقتصاد و سیاست و فرهنگ و تربیت و آموزش و پرورش و رسانه در اختیار ظلمه و فسقه باشد. این عرفان انگلیسی بود که آن را رایج کردند و تئوریزه کردن تسلیمکاری و سازشکاری و دعوت به صلح با اشغالگر و دمدمی مجازی و دم را غنیمت بدان و سخت نگیر در دستور آن بود. همهی اینها را به معنی غلط آن تئوریزه کردند. چون همهی اینها مثل دم را غنیمت بدان یک معنی مثبت دارد و یک معنی منفی دارد. به این معنا که حسرت گذشته و توهم و آرزوهای آینده باعث نشود که تو مسئولیت فعلی و امروز خودت و فرصتهای تاریخی که الان در اختیار توست از دست بدهی. این معنای درست آن است. یک وقتی هم میگویند دم را غنیمت بدان به این معنی است که گذشتهها گذشته و غصه نخور و لازم نیست عبرت بگیری و تجربه بیندوزی و لازم نیست برای آینده هم برنامهریزی کنی و در مورد آن جدی باشی و در واقع یعنی حالت را بکن و اصالت لذت و اصالت آسایش را مد نظر داشته باش. این عرفان انگلیسی است. این هم یک نکته است که باز تفاوت این دو نوع عرفان را شما در امام میبینید. دعوت به زهد و توکل و وارستگی یک معنا دارد که در این معنا دنیا را برای اهل آن بگذار شعار درستی است. یک تفسیر غلط آن هم این است که سیاست را به انگلیسیها بده و حکومت را به دست اینها بده و اجازه بده اینها بر همه جا حاکم باشند. چنان که الان نجف و کربلای شما در دست آمریکاست، مکه و مدینه هم در دست آمریکا و انگلیس و غرب است. شما راحت باشید. قدس شما هم که در دست صهیونیستهاست. دنیا را برای اهل آن بگذارید. عارف باشید. این یکی است. یکی هم عرفان امام است که بزرگترین نبرد جهانی را در برابر امپریالیزم و صهیونیست در دنیا ایجاد کرد و هنوز پشت اشغالگرهای عراق و افغانستان و فلسطین از این حرکت امام میلرزد. وقتی که «بوش» به لبنان رفت تا مسائل را حل و فصل کند رسماً واشینگتن پست همین پریشب نوشت ما شکست خوردهایم و خواهیم خورد چون روح خاور میانه در اختیار انقلاب ایران است. در اختیار امام است. دل همه با امام است. ما خاور میانه را از دست دادهایم. این هم یک عرفان است. پس صبر که به معنای مقاومت و خویشتنداری و از پا در نیامدن و محکم بودن است ترجمه بکنی به اینکه ظلمپذیر باش و این تحریفات شبه عرفانی در خدمت توجیه استبداد و استعمار است. چنان که انگلیسیها در یک دورهی واحد آمدند و در هند قادیانیها را به راه انداختند، در ایران بهاییت را به راه انداختند و آن را تقویت کردند که از نوع معنویتهای انحرافی و شبه عرفانی بود و در خدمت استبداد و استعمار بود و به تساهل در برابر استعمار و همینطور تساهل عقیدتی دعوت میکرد و میگفت ما حق و باطل نداریم. این هم یکی از شاخصهای عرفانهای انحرافی است که میگویند اینقدر بر سر حق و باطل و درست و غلط بحث نکنید. همه حق دارند و همه حق هستند و همه خوب میگویند. پس باطل کجاست؟ اگر همه حق هستند پس این انبیا چه مرضی داشتند که اینقدر درگیر بشوند؟ همه حق هستند. هر کسی تفسیر خودش را دارد. باید به همه حق بدهی. در این نوع عرفان قلابی مرزی بین حق و باطل وجود ندارد و نباید حساس باشی. نباید امر به معروف و نهی از منکر بکنی. نباید از حق دفاع بکنی. نباید با باطل در بیفتی چون باطلی وجود ندارد. منکری وجود ندارد. معروفها هم همه معروفهای شخصی و نسبی هستند. در برابر استعمار هم همینطور هستند. من چند شاخص دیگر هم در اینجا یادداشت کرده بودم ولی وقت نیست و یکی دیگر را عرض میکنم. چون این رایج است و خیلیها را تهدید میکند. مورد بعدی عارف شدن در یک دقیقه و پنج دقیقه است. دستورالعملهای اورژانسی برای عارف شدن است. این هم یکی از حقهبازیهایی است که رایج شده است. عرفان انبیا و آن چیزی که امام در زندگی میگفت راهش مراقبت دائمی از نفس و جهاد دائمی با نفس است تا لحظهای که زنده هستی. این عرفان انبیایی و اسلامی است. هیچ وقت نباید عضلات تو شل بشود و خاطرت جمع بشود و وا بدهی و بگویی کار ما دیگر تمام شده و ما دیگر عارف شدهایم. تا لحظهی مرگ خود در خطر هستی. این عرفان انبیایی است که امام به آن دعوت میکرد. یک عمر مراقبت و جهاد و عمل صالح و جهاد با نفس و جهاد با دشمن است. اما یکی از علائم عرفانهای قلابی هم این است که مثلاً میگویند تکنیک عارف شدن در یک دقیقه، آموزش وصول و لقاء الله در 15 دقیقه. این هم یکی از حقهبازیهایی است که باید حواس شما به آن باشد و عرفانهای حقیقی و عرفانهای قلابی را از همدیگر تشخیص بدهید. مثلاً یوگا میرویم و واصل میشویم. اصلاً این یوگایی که الان میگویند یوگای حقیقی نیست. یوگای حقیقی بین مرتاضهای هندو چیز دیگری است. مثلاً فرد 30 سال گشنگی میکشد، زیر آفتاب مینشیند، درون غار مینشیند، تنهایی میکشد، ریاضتهای عجیب و غریب میکشد. اسم این یوگاه بوده است. حالا یک یوگای لیبرالیزه شدهی غربی شده را آوردهاند. من عرض کردم که مثلاً فرد میرود دو پرس غذا میخورد، نوشیدنی هم میخورد و بعد میگوید حالا یک یوگا هم برویم. یوگا در اینجا تفریح بچه سرمایهدارها شده است. این کارها و تکنیک وصول خداوند در یک هفته هم یکی از علائم عرفانهای انحرافی است. مغالطه کردن بین آرامش حقیقی که جز در سایهی توجه و ذکر و تسلیم به خدا محال است با تخدیر اعصاب و لالایی خواندن برای فکر و شعور که با مواد مخدر و تکنیکهای تحریفشدهای مثل یوگا و این چیزها به دست میآید از سنخ عرفان مرجعه است. عرفان مرجعه در جهان اسلام همینطور بود. میگفتند هر غلطی میخواهی بکن، تفریح بکن، یک راه هم برای عارف شدن داریم که به شما نشان میدهیم که در آن جهاد اکبر ندارد. عرضم را با این روایت ختم میکنم. امام رضا(ع) در یک جلسه نشسته بودند و بحث میکردند. زید، یکی از برادران امام رضا(ع) که غیر از آن زید مشهور و شهید است، گوشهی جلسه نشسته بود و یک دکان جداگانه درست کرده بود و به دور و اطرافیها میگفت ما اهل بیت هستیم و پیامبر(ص) راجع به ما این حرفها را زده است و ما اهل نجات هستیم و باید به ما وصل بشوید تا نجات پیدا کنید. امام رضا(ع) بحث خود را قطع کردند و رو به زید گفتند چه میگویی؟ گفت از فضائل خودمان میگوییم. امام رضا(ع) فرمودند این چیزهایی که تو میگویی اگر راست باشد که تو بدون عمل صالح و بدون تقوا و بدون یک عمر مبارزه و جهاد و تحمل مشکلات و مبارزه به هوای نفس به این مقاماتی که میگویی رسیده باشی پس معلوم میشود تو در پیشگاه خدا از پدرت، موسی بن جعفر(ع) افضل هستی. چون پدر ما با یک عمر ریاضت و مشکلات و مصیبت و زندان و تبعید به این مقامات رسید و جنابعالی بدون همهی این کارها به این مقام رسیدهای. پس معلوم میشود تو در پیشگاه خدا از پدرت موسی بن جعفر(ع) افضل هستی چون موسی بن جعفر(ع) با این همه هزینه این مقام را به دست آورد و تو بدون این هزینهها رسیدهای. بعد فرمودند زید این مزخرفات چیست که میگویی؟ خدا با هیچ کس قوم و خویش نیست و باید هزینهی آن را بپردازی. این هم یک نوع عرفان است. این هم زمان هم بوده است. روایتی که میخواستم از امام رضا(ع) عرض کنم همین است. اینجا دانشکدهی علوم حدیث است و من میخواستم یک بحثی راجع به حدیث هم بکنم که دیگر فرصت نیست. فقط جعل حدیث در تاریخ اسلام هم با انگیزههای سیاسی انجام میشد و هم با انگیزههای مادی و دنیوی انجام میشد، هم برای قدرت انجام میشد و حتی بخشی از آن هم انگیزههای عقیدتی داشت که یک نوع آن جعل حدیث برای همین عرفانهای انحرافی به نفع متصوفه بود. عرفانهای افراط و تفریطی بود. یک روایتی از امام رضا(ع) هست که میفرماید «لا یقول احد بالتصوف الا لخدعة او ضلالة او حماقه...»، یعنی امام رضا(ع) در زمان خودشان یک صفبندی جدی در برابر عرفانهای انحرافی که به اسم بعضی از عرفانهای صوفی انجام میشد داشتند و موضعگیری کردند و فرمودند هیچ کس این نوع عرفانهای انحرافی و عرفانی که با عقل و شریعت و جهاد نسبتی ندارد، ترویج نمیکند الا اینکه پشت صحنهی آن یکی از این سه چیز باشد؛ یا خدعه است و میخواهد مردم را به اسم عرفان و معنویت فریب بدهد و حقهبازی و کلاه برداری است، یا خودش گمراه است و راه را گم کرده و در تاریکیها به دنبال معنویت میرود، اگر نه کلاهبردار هستی و اگر کلاهبردار نیستی کلاه تو را برداشتهاند و احمق هستی. این معنویت احمقانه است. امام رضا(ع) در برابر این نوع معنویت به نمایندگی از اهل بیت(ع) و سنت پیامبر(ص) موضع گرفتند. همینها در همان زمان جعل حدیث کردند. از این جمله این حدیث که «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و صلم: من اراد ان یجلس مع الله...»، هر کس میخواهد همنشین خدا باشد و با خدا بنشیند، «فالیجلس مع اهل التصوف...»، باید با صوفیها بنشیند. این روایت را رسماً جعل کردند و به اسم پیامبر اکرم(ص) بر سر زبانها انداختند. من البته نمیخواهم بگویم هر کس به نام تصوف در طول تاریخ مطرح بوده مصداق همین عرفان انحرافی است. چون تصوف به چیزهای مختلفی اطلاق شده است. گاهی به هر نوع عرفان و عارف و عرفان نظری تصوف گفتهاند که ما به آن کاری نداریم. اینها فرق میکنند و واقعاً انواع مختلفی از اینها هست. اما اینکه امام رضا(ع) در روایت با آنها برخورد میکند و این جعل حدیث میشود، عبارت از همان نوع صوفیگری و عرفانهای قلابی بود که در آن زمان هم رایج بود و هنوز هم هست. یا این حدیث که در کتاب «خیراتیه» میآید و بعضی از اینها تحت عنوان درویشبازیهای انگلیسی به آن استناد هم کردهاند. میگوید یک وقت شاعری نزد رسول الله(ص) شعر میخواند. کم کم دیدیم که پیامبر(ص) به حدی هیجانزده شدند و از آن شعرها و اوزان شعری به وجد آمدند که ردای مبارک ایشان از دوش افتاد. یعنی بگویی و نگویی به رقص آمدند. این در حدیث جعل میشود. بعد در ادامهی روایت میگوید معاویه رضی الله عنه گفت یا رسوال الله، به به، چقدر قشنگ شما به حال آمدید و تحت تأثیر این شعر و این اوزان قرار گرفتید و شما هم به رقص عرفانی در آمدید. بعد میگوید حضرت به دو لب مبارک فرمودند یا معاویه، «لیس بکریم من لم یحتذ عند السماع...»، اهل کرامت نیست کسی که هنگام سماع نجنبد. اینها حتی از پیامبر اکرم(ص) جعل حدیث کردند. این در حالی است که شما باید ببینید راجع به همین سماع عرفانی نظریهپردازان درجه اول عرفان نظری مثل «محی الدین ابن عربی» چه میگویند. من الان نمیخواهم راجع به عرفان نظری و سماع بحثی بکنم. فقط میخواهم بگویم حتی طبق ضوابط بزرگان عرفان نظری هم معلوم است که این حدیث جعلی است. «ابن عربی» یک جایی در مورد سماع بحث میکند و آنها را تقسیم به سه قسم میکند و میگویم سماع سه نوع دارد؛ الهی، نورانی و طبیعی. بعد میگوید علاوه بر اینکه ترقص و وجد ناشی از صوت و اوزان از نوع شتری است که ارزشی ندارد. وقتی یک آهنگی میخوانی شتر هم به رقص میآید. این که عرفان نیست. حتی آنهایی که سماع را در عرفان نظری تئوریزه کردهاند این را نمیگویند. حالا اینکه اصل حرف آنها درست است یا غلط است یک بحث دیگری است. یک بحث دیگری است که صاحبنظران باید در حلقههایی که از عرفان نظری صحبت میشود بنشینند و بحث بکنند. مخالف و موافق دارد، افراطی دارد، متعادل دارد. من نمیخواهم وارد این بشوم بلکه میخواهم بگویم حتی او میگوید اساس حرکت وجدی مربوط به جایی است که به فرد فایدهی معرفتی جدیدی برسد و برایش نوعی افزایش علم شهودی پیدا بشود و چیزی بر او افزوده شود که واکنشی نشان دهد. این حرفی است که «ابن عربی» میزند. عرض کردم من نمیخواهم راجع به این قضیه داوری بکنم. میخواهم بگویم حتی در حلقههای خاص عرفان نظری که باید صاحب نظران در مورد آن بحث بکنند و بر اساس مبانی همین عرفان نظری امثال این حدیث جعلی و ساختگی هستند. چون معنی این روایت جعلی این میشود که پیامبر(ص) با شنیدن شعر یک شاعری افزایش معرفت پیدا کرد و حالی به حالی شد و تکانهای غیر ارادی به ایشان دست داد و بعد هم فرمودند کسی که با شنیدن این اوزان و اصوات نجنبد و تکان تکان نخورد اهل کرامت نیست. اینها مسائلی است که وجود داشته و باید به آن توجه بکنید. من به مناسبت این جلسه و شما که در دانشگاه علوم حدیث هستید نکاتی هم راجع به جعل حدیث یادداشت کرده بودم که عرض بکنم ولی دیگر فرصت نیست. فقط این نکته را عرض بکنم که راجع به این مسئله هم نباید افراط و تفریط بشود. هم جریاناتی بودند که با انگیزههای سیاسی جعل حدیث میکردند و هم افرادی از این طرف بودند. مثلاً راجع به «ابن ابی الحجا» که زندیقی بود، هست که موقعی که او را اعدام میکردند گفت من 4 هزار حدیث از خودم ساختم و جعل کردم و بین شما رایج کردم. باید توجه داشت. تک تک احادیث راجع به مسائل عرفانی، عقلی، سیاسی، اجتماعی باید کارشناسی بشود و به همین دلیل علم رجال و درایه و فقه و حدیث به وجود آمده است. به خاطر اینکه باید مراقب بود. با یک حدیث جعلی و یا بد فهمیدن یک حدیث دین تحریف میشود و اصلاً تغییر پیدا میکند. به مفهوم بدعت نزدیک میشد. هم با انگیزههای سیاسی جعل کردند، مثل معاویه که در زمان آن خیلی به اوج رسید و رسماً اعلام کرد هر کس از پیامبر(ص) حدیثی در مورد فضائل علی نقل کند خونش پایش خودش است و از آن طرف عدهای را جمع کرد و گفت در برابر هر حدیثی که از پیامبر(ص) راجع به فضیلت علی است چند حدیث بسازید و جعل بکنید که در تضاد با آن باشد که فردا این احادیث حقیقی بین احادیث قبلی گم بشود و مسلمانها بگویند عین این حدیثی که راجع به فضل علی هست راجع به معاویه آمده است. عین این هم راجع به زید و امر و بکر آمده است. این کدام فضیلت و افضلیت است؟ این کار را کردند. از یک طرف باید به این توجه داشت و از یک طرف هم به افراط نیفتاد. در عین حال که تحت عنوان اینکه بعضی از احادیث جعلی وجود دارند که حتماً هم دارند و باید خیلی حساس بود و باید آنها را با قرآن و عقل و سایر احادیث و متواترات از احادیث تطبیق داد و قضاوت کرد، نباید افراط شود. اینطور نباشد که هر کسی یک جمله را بردارد و بگوید قال رسول الله و قال علی بن ابیطالب فلان و بعد بر اساس همان یک عبارت جدا از کل قرآن و سایر احادیث و متواترات و عقل فرقهسازی و دینسازی بشود. از آن طرف هم اخبارستیزی و حدیثستیزی نشود که بگوییم پس احادیث جعلی وجود دارند و یا تفسیر به رأی شده است ما فعلاً احادیث را از منابع دین کنار بگذاریم. نه، سنت و حدیث بخش بسیار مهمی از منابع دین است. یک اقیانوس عظیمی است که هزاران نظریهپرداز و نابغه باید به دنبال آن بیفتند و از درون آن راجع به مسائل اخلاق و تعلیم و تربیت و سیاست و اقتصاد و عرفان و معنویت مفاهیم بسیار عمیقی را استخراج بکنند. نه افراط و نه تفریط. با هوشیاری بایستی با این مباحث روبرو شد. من فکر میکردم به بعضی از سوالات شما در عرایض خود اشاره کردم. انشاالله اگر عمر و توفیقی بود وقت دیگری خدمت شما میرسم که به این سوالات هم جواب بدهم. ببخشید که فرصت برای پرسشها نماند. متشکرم.
هشتگهای موضوعی